سايت و انجمن ما با هدف رفع نياز وبمستران و پشتيباني از آن ايجاد شده است و همواره تلاش نموده است تا مانند الماسي در ميان وب هاي پشتيباني از وبمستران بدرخشد و اميد ميرود روزي يکي از درخشنده ترين ها در اين زمينه باشد
داستان کوتاه دختر تنبل تعداد بازدید: 100
|
|||
38108241
![]() ![]() |
داستان کوتاه دختر تنبل
به نام خدا
|
||
یکشنبه 09 شهریور 1399 - 18:33 |
|
38108241
![]() ![]() |
پاسخ 1 : داستان کوتاه دختر تنبل دستامو بهم کوبیدم ... -چشم .... نوکر شما هم هستیم مامان خانم ... سری با تاسف تکون داد و گفت:-حاضری هر کاری کنی غیر درس خوندن .... و از اتاقم رفت بیرون .... منم جلدی رفتم پیشش ..... تا شب پیش مامان بودم و همراه کار باهاش حرف زدم ...... حسابی خسته شده بودم و کش و قوسی به بدنم دادم .... رفتم تو اتاقم و به سه نرسیده خوابم برد ..... صبح با صدای مامان بیدار شدم .... -سارینا پاشو مادر مدرسه دیرت شد ......... حال و حوصله نداشتم برم مدرسه ... -باشه نیم ساعت دیگه بیدار میشم .... -سارینا با جارو نیفتم دنبالت ها ..... میگم پاشو طناز دم در منتظرته .... چشمام و به زور باز کردم و روی تخت چهار زانو نشستم ..... -ای بابا .... اصلا من مدرسه نمیرم! -واسه تو که راحته دیگه .... جواب مدیرت و چی بدم تنبل خانم؟ -چه میدونم ... بگو مریض شده ... حالش بد شده .... اصلا بگو سارینا مُرد ..... -سارینا این مسخره بازیارو بزار کنار .... سواد چیزی نیست که بخوای ازش فرار کنی .... باید درس بخونی تا دستت بده تو جیب خودت مادرجون .... محتاج اینو اون نشی ... فردا پس فردا نبینم پشیمون شدی .... -نمیشم مامان ... خیالت تخت! مامان پتو رو از روم کشید و گفت:-پاشو ببینم .... یکم از طناز یاد بگیر ... هم درساش و میخونه هم دختر با کمالاتیه ..... -وای مامان سرم و بردی ..... بسه دیگه .... به اجبار بلند شدم ..... فرم مدرسه امو تنم کردم ...... هر چی کتاب دم دستم اومد ریختم تو کوله ام ......... کوله پشتیم یه بندی انداختم روی دوشم .... مامان لقمه درست کرد و گذاشت تو کیفم تا مدرسه ضعف نکنم ..... مقنعه ام و کشیدم عقب و موهای قهوه ایم و به نمایش گذاشتم .......... آستینای مانتومم تا آرنج دادم بالا ..... یه آدامسم انداختم تو دهنم ..... دم در کفشام و پوشیدم ................ -مامان من دارم میرم .... |
||
یکشنبه 09 شهریور 1399 - 18:41 |
|
38108241
![]() ![]() |
پاسخ 2 : داستان کوتاه دختر تنبل -برو به سلامت .... فقط اون موهاتو بزن داخل .... آستیناتو هم بکش پایین داری میری مدرسه قصابی که نمیری ..... خندیدم و با خداحافظی در حیاط و باز کردم ......... طناز پشتش به من بود ..... یواشکی و پاورچین رفتم طرفش و داد زدم:-پخ! طناز جیغ کشید و بالا و پایین پرید ...... زدم زیر خنده ... -سارینا خبرتو بیارن ..... زهر ترک شدم دیوونه ی خل و چل ........ -وای قیافه ات چقدر باحال بودا ..... مُردم از خنده ...... -هه هه هه رو آب بخندی! راه بیفت مدرسه دیرمون شد ...... و دستم و کشید به سمت خیابون ...... طناز نگاهی به چهره ی ریلکسم کرد و گفت:-امروز و که امیدوارم خونده باشی ..... -چی؟ رمان؟! -نه خنگه خدا .... درس خوندی؟ -آهان اونو میگی .... نه! آدامسم و باد کردم که طناز ترکوندش و گفت:-کوفت نه! سارینا تو آدم نمیشی؟ من میدونم اگه یکم دل بدی به درس موفق میشی ..... مطمئنم .... -نمی کشم طناز .... مغزم کوچیکه ..... از فندوقم کوچیکتره .... کتاب و که میگیرم دستم خوابم میبره .... - چرا الکی حرف میزنی؟ از کجا میدونی آخه؟! تو یه بار ..... فقط یه بار سعیتو کن اگه نشد با من! -بی خیال دیگه! اون از مامانم اینم از تو .... -واقعا متاسفم! واسه تو نه ها ..... برای خودم که نمی تونم آدمت کنم .... گونش و کشیدم و گفتم:-قربونه آدم چیزفهم! من آدم بشو نیستم .... والسلام! -خیلی خری سارینا ..... یه بار شد به حرفم گوش کنی؟ -توام یه بار شد بگم بی خیال و بی خیاله این حرفا شی؟!؟ -باشه من دیگه حرف نمیزنم ........ و شروع کرد تند راه رفتن ..... کار همیشگیش همین بود ........ -طناز وایسا یه دقیقه ..... دستش و به علامت برو بابا رو هوا تکون داد ..... منم دنبالش رفتم و مدام صداش میزدم ............... به مدرسه که رسیدیم مثل همیشه خانم آرمانی جلو در منتظر بنده بود تا مچم و بگیره و بذل از کلی روضه خوانی اجازه بده برم کلاس ........ واقعا آرمانی بودا ......... با این اخلاق قوزش! والا ..... به طناز اشاره کرد بره تو ........ و اما من!! دست به سینه داشتم نگاهش میکردم که به موهای افشونم اشاره کرد و گفت:-نجفی موهاتو بزن داخل ..... عروسی خالت نیسته ........... |
||
یکشنبه 09 شهریور 1399 - 18:58 |
|
38108241
![]() ![]() |
پاسخ 3 : داستان کوتاه دختر تنبل با حرص مقنعه ام رو تا روی پیشونیم کشیدم جلو ........ از دو طرف تا زدم ........ لبخند خاتونی تحویلش دادم و گفتم:-دیگه چی؟! -آستیناتو بکش پایین ........ همین کار رو کردم ....... ندونست چی بگه نزدیکتر شد و گفت:-رژلب زدی؟ می خواستم بگم آره واسه ننه ات! ولی خب خیلی زشت بود .............. جدا از زشتیش بخاطره یه نمره انضباط ناقابل پیشش گیرم ...... پس دهنم و بستم و مودب تر باز کردم ...... -خیر قربان! رژلب نزدم ...... - پس چرا لبات صورتی ان؟؟ -خدا دادیه ........ اگه میخوایین با دستمال پاک کنم ببینید چیزی نیست ..... -نمی خواد .... برو تو کلاس .... زود! سرم و تکون دادم ...... داشتم فلنگ و میبستم که بوی آدامس نعناییم به بینی مبارکش رسید ....... -نجفی وایسا ..... روی پاشنه ی پا چرخیدم و گفتم:-بله خانم؟! -دهنتو باز کن ببینم ........ سریع با یه ترفند آدامس و زیر زبونم قایم کردم و دهنم و باز کردم ....... - چرا بوی آدامس میده دهنت؟؟ -مسواک زدم ... مسواک! -خیله خب ...... برو ....... رفتم تو کلاس ..... شانس آوردما .......... طنازم که طبق معمول کتابامو درآورد و گذاشت جلوم ...... -این بی صاحابارو یه نگاه بنداز ..... -خودتم داری میگی بی صاحاب ....... به نظرت صاحابشون کیه؟! -تویی! لطف کن بخون ..... -باشه میخونم ...... -ها ها ها باورم شد ....... حنات پیش من رنگی نداره سارینا خانم ....... خندیدم که نیشگونی ازم گرفت .... |
||
چهارشنبه 12 شهریور 1399 - 16:01 |
|
تمامی حقوق این قالب مربوط به همین انجمن میباشد|طراح قالب : ابزار فارسی -پشتیبانی : رزبلاگ